کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

سفرنامه همدان قسمت اول

کیارش عزیزم اواخر تیرماه یه مسافرت ده روزه با ماشین به استان همدان داشتیم. از بندر روز چهارشنبه ظهر راه افتادیم به همراه خاله اینا . غذای ظهرمون رو حاجی آباد خوردیم . هوا حسابی گرم بود. تقریباً ساعت نه شب رسیدیم مهریز (استان یزد). بابایی اونجا مهمانسرای شرکت رو از قبل هماهنگ کرده بود. شب رو اونجا خوابیدیم. صبح هم رفتیم یزد بازار ، اونجا کلی شیطونی کردی یه نمونه از شیطونیات این بود که رفته بودی سراغ سه چرخه های یکی از این مغازها و سوارش شده بودی و واسه خودت گشت می زدی مغازه دار هم که اصلاً متوجه شما نبود. بابایی می گفت داشته خرید می کرده که دیده شما نیستی وقتی چشمش به جمال شما می افته که در حال سه چرخه سواری هستی. با خواهش و اصرار ...
27 مرداد 1391

خاطره مسجد رفتن

تو پست قبلی داشتم از نماز و مسجد می نوشتم یه دفعه یاد یه خاطره افتادم گفتم خالی از لطف نیست واست اینجا یادگاری بذارم. یه روز واسه نماز ظهر و عصر با هم رفتیم مسجد واسه نماز جماعت. رفتم آخر صف کنار دیوار وایستادم شما رو هم گذاشتم کنار خودم . کلی هم تاکید کردم مامانی همین جا بشین. نماز ظهر خیلی آروم بودی. خیالم راحت بود. اما نماز عصر احساس کردم دیگه کنارم نیستی. نماز که تموم میشه تو مسجد بعدش دعا و سلام به اماما ی عزیزمونه. ولی من بلافاصله بعد از تموم شدن نماز سرم رو برگردوندم عقب دیدم بهللللللللللله نسیتی حالا کجایی ؟ مامان نمی دونه. سریع اومدم بیرون دیدم کفش ها و دمپایی ها ردیف تو جاکفشیه. لبخندی رو لبام نشست فهمیدم کار ، کار...
18 مرداد 1391

پسر با ایمان

یه دونه مامان چند ماهی هست که هر موقع صدای اذان از مسجد بلند میشه میای بهم میگی مامان نماز. تازه بعضی وقتا آماده میشی بری مسجد . اما چون می ترسم تو مسجد شیطونی کنی با شما خیلی کم میریم مسجد. خوب حالا بریم سراغ وضو گرفتن و نماز خوندن کوچولوی مامان هر موقع من وضو می گیرم شما هم میای میگی من هم می خوام وضو بگیرم خوب مامان هم اطاعت امر می کنه و واسه شما هم وضو می گیره . ولی تازگی ها خودت یعضی قسمت هاش رو انجام میدی مثلاً شستن دستا  و مسح پا البته به شیوه خودت. دو تا دستت رو با هم همزمان رو پاهات می کشی واسه نماز خوندن هم مهر می ذاری جلوت بعد می ایستی و میگی الله صمد البته یه وقتی الله اکبر هم می گی بعضی موقع ها هم خلاصه اش...
18 مرداد 1391

شیرین زبونی

تازگی ها وقتی از تو حیاط می خوای بیای تو خونه  یا وقتی می خوای بری دستشویی اول تق تق می زنی به در میگی  ها الله( یا الله) بعد میای تو. حالا اگه اومدی تو و یادت رفت، بر می گردی سر جای اولت و حتماً  با اون انگشتای کوچولو موچولوت رو در می زنی و یه ها الله می گی بعد میای تو. 
18 مرداد 1391

نمایشگاه مار

زمستون سال ١٣٩٠ مامان جون یه روز بابایی وقتی از سر کار برگشت یه خبر جالب داشت. گفت با آقای بچاری یکی از همکاراش هماهنگ کرده که شما ، بابایی و آقای بچاری و پسر شجاعش آقا حسین برین نمایشگاه مارهای سمی و غیرسمی تو هتل گنو .   عزیزم عکسای بازدیدت از نمایشگاه رو تو ادامه مطلب گذاشتم. بابایی بدو بیا دیگه . عجله دارم می خوام برم پیش مارا    البته بابایی فقط عکس چند تا از مارها رو گرفته. ...
20 تير 1391

حال پسر نازم خوب شد

مامان گلم امروز ظهر به لطف داروهایی که دکتر شجاعی بهت داده بود خوب شدی. آرزو می کنم همیشه تنت سالم باشه تا مامانی هم غصه دار نشه. ...
20 تير 1391

پسر شیطونم امروز مریض شده

عزیز دلم امروز مریض شدی یبوست گرفته بودی تا الان هم که دارم می نویسم هنوز خوب نشدی. دم غروب بابایی بردت دکتر. از ساعت ده تا یازده و نیم شب درد داشتی . الان هم خوابت برده. الهی قربونت بشم مامان . ایشاا... هر چی زودتر خوب بشی آخه اصلاً طاقت درد کشیدنت رو ندارم. بغض گلوم رو گرفته چون پسر شیطون من امشب از بس درد داشت حتی درست راه نمی رفت.      ...
19 تير 1391

دیگه دوستم نداری؟

مامان جون امروز داشتم یه دامن می دوختم اما مگه تموم شد از بس که شیطونی کردی آخه همش باید حواسم باشه که شیطونیات گل نکنه. مثلاً امروز در حال برش الگو بودم که دیدم هی با قیچی و چرخ و ... ور میری. یکی از سنجاقا رو ورداشته بودی داشتی پر و خالی بازی می کردی. یه کوچولو دعوات کردم. برگشتی بهم گفتی مامان دوستت ندارم   الهی مامان قربونت بشه . من بی نهایت یکی یه دونم رو دوست دارم. می دونم که کیارشی گلم هم مامان رو دوست داره مگه نه؟     ...
17 تير 1391

دکتر کیارش

شنبه 10/04/1391 تو آشپزخونه در حال درست کردن غذا بودم که شما پسر گلم طبق معمول بالای کابینتا مشغول تماشای پخت و پز  غذا بودی. با خودم فکر کردم چطوری این ناقلا رو بیارم پایین دستم رو گذاشتم رو قلبم و گفتم آی آی قلبم درد می کنه. اینجا بود که شیرین زبونیت گل کرد. گفتی دکتر کیارش الان معاینه می کنه.  بعد هم رفتی وسایل پزشکی(اسباب بازیت) رو آوردی و با گوشی صدای قلب مامان رو چک کردی. بعد هم نسخه ما رو پیچیدی. حالا داروی بنده چی بود؟ یه آمپول که توسط دکتر کیارش تزریق شد. حالا دیگه مامانی خوب خوب شده. الهی مامان فدای این پسر مهربون ...
13 تير 1391