خاطرات مامانی : وقتی کیارش گم می شود
ساعت تقریباً ده صبحه ، کیار شی مامان میره تو حیاط که بازی کنه رفتم بیرون دیدم در حیاط بازه و شما مشغول تماشای محوطه بیرون ، با خودم گفتم همین جا وایستاده پس من هم برم تو خونه کارام رو بکنم. با خیال راحت مشغول تمیز کردن خونه بودم (چون تو خونه سازمانی زندگی می کنیم و محیطش هم خیلی امنه خیالم راحت بود که جای دوری نمی ری ) نگو پسر شیطون ما از فرصت استفاده می کنه خودش تنهایی راه می افته و میره واسه خودش می گرده من هم بی خبر از همه جا میام دم در می بینم پسرک ناقلام نیست حالا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شال و کلاه می کنم و راه می افتم دن...