کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

خاطرات مامانی : وقتی کیارش گم می شود

1391/3/30 15:02
نویسنده : مامان
352 بازدید
اشتراک گذاری

   ساعت  تقریباً ده صبحه ، کیار شی  مامان میره تو حیاط که بازی کنه رفتم بیرون دیدم  در حیاط بازه و شما مشغول تماشای محوطه بیرون ، با خودم گفتم همین جا وایستاده پس من هم برم تو خونه کارام رو بکنم.

 با خیال راحت مشغول تمیز کردن خونه بودم (چون تو خونه سازمانی زندگی می کنیم و محیطش هم خیلی امنه خیالم راحت بود که جای دوری نمی ری )  نگو پسر شیطون ما از فرصت استفاده می کنه خودش تنهایی راه می افته و میره واسه خودش می گرده 

 من هم بی خبر از همه جا میام دم در  می بینم پسرک ناقلام نیست

حالا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شال و کلاه می کنم و راه می افتم دنبال پسرک شیطونم ، کلی دور و بر مسجد کنار خونه و سوپر و نانوایی رو می گردم ، نه بابا ، کوچولوی ما نیست که نیست .

به خودم میگم تلفن کنم بابا آرش به نگهبونایی که تو شهرک گشت می زنن بگه که تو گم شدی شاید اونا پیدات کردن. اما نه بذار اونجاهایی که با هم رفتیم و شما آدرسش رو بلدی بگردم بعد این کار رو بکنم.

با حالتی نگران میرم سمت رستوران و پارک ، از دور می بینم یکی از کارگرای رستوران بیرون وایستاده و من رو نگاه می کنه بهش که میرسم میگه کسی رو گم کردی؟ میگم آره پسرم رو ، میگه برو پشت رستوران کنار پارکه

به به دستم درد نکنه حالا تنهایی هوس تاب بازی می کنی؟

میرم اونجا می بینم نخیر نیستش ، ولی یه ماشینی هی داره بوق می زنه . راه می افته میاد سمت من

که یه دفعه چشم ما به جمال شما روشن میشه!!!

راننده  می گفت می خواستم ببرمش درب حراست شهرک تحویلش بدم آخه نمی دونستم پسر کیه.

شما یه کوچولو اشک تو چشات بود اما آروم رو صندلی جلو وایستاده بودی یه شیر موز خوشمزه هم تو دستات. من هم خوشحال از دیدنت کلی از راننده تشکر کردم و ماجرا رو واسش تعریف کردم. بعد هم با هم راه افتادیم سمت خونه

(البته شما خیلی از خونه بیرون می رفتی ولی جاهای نزدیک مثل مسجد بعدش هم خودت می اومدی خونه)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)