کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

مراسم ترحیم زن عموی مامان و شیطونیای شما

کیارش جونم جمعه شب زن عموم به رحمت خدا رفت. خدا بیامرزدش ،خانم مهربونی بود.  همیشه محرما مخصوصاً روز تاسوعا یه سر به عمو و زن عمو می زدیم. امسال هم همگی روز تاسوعا خونشون بودیم. زن عمو از قبل واسه همه خوردنی های خوشمزه درست می کرد. دیروز که رفتیم خونشون جاش خیلی خالی بود. اما بگم  ازشما که خیلی شیطونی کردی . مثلاً چون تو آرامستان بندر آلاچیق دیده بودی می گفتی مامان بریم اون ور پارکه بریم بازی ( آخه پارک ساحلی ولایت که می بردیمت از همین نوع آلاچیقا داره). هر چی بهت می گفتم گوش نمی دادی. تو ماشین هم با غزل لج و لجبازی راه انداخته بودین. غزل می گفت شیشه ها رو بکشین بالا شما می گفتی بکشین پایین. کلی از این دست دعواها با هم داشتین...
21 اسفند 1391

وقتی زن دایی رو تهدید می کنی

سلام عزیزم. آخر هفته گذشته رفته بودیم سیاهو آخه این موقع از سال هوا اونجا عالیه و هم برداشت محصول باغ آقاجو ن اینا. بابایی هم رفته بود باغ واسه کمک کردن البته به همرا شازده پسر. اونجا کلی بازی کردی و بهت خوش گذشته بود. دم غروب بود که عمو تو رو از باغ آورد خونه آقاجون. حسابی هم گشنه بودی. خاله واست نون پنیر گرفت. بعد هم یه عالمه ذرت درست کرد که شما نوش جان کنی. ذرتا رو بردی کنار کامپیوتر و مشغول دیدن کارتون پلنگ صورتی شدی. اما از فرط خستگی آقا پسرم خوابش می بره. یکی دو ساعت بعد بابایی از تو باغ بهم زتگ زد و گفت آقاجون اینا می خوان کباب چنجه درست کنن من هم برم. من هم رفتم اونجا. جات خالی مامانی. البته عزیز جون زحمت کشید و واست جیگر و گوشت گذا...
21 بهمن 1391

محرم و عزاداری

عزیزم می خوام واست از خاطرات محرم و عزاداری بگم. البته شرمنده آقاپسری گلم که دیر این خاطره رو برات به یادگار اینجا ثبت می کنم آخه الان ماه محرم و صفر تموم شده .  مراسم عزاداری تو شهرک ساعت هشت شب با صدای سنج و دمام شروع می شد و از اونجایی که خونمون با مسجد چند قدم بیشتر فاصله نداره به محض شنیدن صدای عزاداری بابایی تو رو می برد تا در عزاداری آقا امام حسین(ع) شرکت کنی. البته وقتی می رفتی تو مسجد کلی شیطونی می کردی و با بچه ها سر و صدا راه می انداختی. واسه همین بعضی روزا من یا بابایی مسجد نمی رفتیم. البته همه بچه ها ماشاالله شیطون و پر سر و صدا بودن . جونم بگه واست که تمام لحظه های عزاداری تو ذهنت ثبت شده بودن و توی خونه تا صدای نوحه ...
25 دی 1391

دلربایی های شازده کوچولو واسه مامانی

شازده کوچولوی مامان الان با شیرین زبونیات کلی دلبری می کنی. مثلاً همین امروز من نارنگی آوردم که شما و بابایی بخورین. بابایی برات یه نارنگی پوست گرفته بود. یه کمی از اون رو خورده بودی، بقیه اش رو آوردی پیشم گفتی مامان خانوم، خانوم خانوم بخور، عزیز بخور . من و بابایی هم همدیگه رو نگاه کردیم و لبخند رو لبامون نشست. ببین چقدر مامان خوش به حالشه ها. من رو بعضی وقتا مامان صدا می کنی بعضی وقتا عزیز ، گاهی هم حاج خانوم.    ...
25 دی 1391

کیارش عاشق مامانیه

١- یه روز غروب از دست شیطنت هات خسته شده بودم برگشتم گفتم خداحافظ من رفتم (شوخی شوخی ها).فکر کردم الانه که بدویی بیای پیشم اما شیطون خان برگشته میگه بسلامت مامان. بابایی هم دید کلی کیارش مامانش رو تحویل گرفته زد زیر خنده. ٢- یه پنج شنبه و جمعه رو با بابا و عمو رفتین سیاهو خونه آقا جون. با خودم گفتم حتماً کیارش کلی دلتنگ مامانی میشه. تلفن کردم باهات صحبت کنم اصلاً گوشی رو ورنداشتی. برگشتی به بابا گفتی حرف نمی زنم آخه دلم واسه مامان تنگ نشده. مامان من با این همه محبتت چی کار کنم؟ ...
15 آبان 1391

دیگه دوستم نداری؟

مامان جون امروز داشتم یه دامن می دوختم اما مگه تموم شد از بس که شیطونی کردی آخه همش باید حواسم باشه که شیطونیات گل نکنه. مثلاً امروز در حال برش الگو بودم که دیدم هی با قیچی و چرخ و ... ور میری. یکی از سنجاقا رو ورداشته بودی داشتی پر و خالی بازی می کردی. یه کوچولو دعوات کردم. برگشتی بهم گفتی مامان دوستت ندارم   الهی مامان قربونت بشه . من بی نهایت یکی یه دونم رو دوست دارم. می دونم که کیارشی گلم هم مامان رو دوست داره مگه نه؟     ...
17 تير 1391

دکتر کیارش

شنبه 10/04/1391 تو آشپزخونه در حال درست کردن غذا بودم که شما پسر گلم طبق معمول بالای کابینتا مشغول تماشای پخت و پز  غذا بودی. با خودم فکر کردم چطوری این ناقلا رو بیارم پایین دستم رو گذاشتم رو قلبم و گفتم آی آی قلبم درد می کنه. اینجا بود که شیرین زبونیت گل کرد. گفتی دکتر کیارش الان معاینه می کنه.  بعد هم رفتی وسایل پزشکی(اسباب بازیت) رو آوردی و با گوشی صدای قلب مامان رو چک کردی. بعد هم نسخه ما رو پیچیدی. حالا داروی بنده چی بود؟ یه آمپول که توسط دکتر کیارش تزریق شد. حالا دیگه مامانی خوب خوب شده. الهی مامان فدای این پسر مهربون ...
13 تير 1391

شیرین زبون مامان

کیارش جونم الان اومدم کامپیوتر رو روشن کنم شما هم دویدی اومدی . صندلی من رو چرخوندی پشتم به صفحه مانیتور بود ،  صفحه که اومد بالا گفتی مامان کلیک کن. خوشم میاد تا یه چیزی رو می شنوی سریع می بری تو حافظه بلند مدت. آخه اصلاً یادم نمیاد کی شما این کلمه رو شنیدی خوب حالا بریم سر شیرین زبونی امروز گل پسری   امروز خودت رو مثل این مریضا و حال ندارا ( دور از جون عسل مامان) انداختی زمین بعدش بهم گفتی : مامان زنگ بزن آمبولانس بیاد چند دقیقه پیش هم بابا داشت صدام می کرد برم میوه بخورم . از توی اتاق صدام کردی حا خانوم (حاج خانوم) بیا. بعدش هم نصف یه شلیل رو با اون دستای مهربون و نازت واسم آوردی. ...
4 تير 1391

آی آی گیر افتادیم

همین چند دقیقه پیش در حال تمیز کردن آشپزخونه بودم . بعد از تمیز کردن دیدم کلی آشغال داریم که باید ببرم .  چادرم رو سرم کردم و رفتم بیرون. آشغالا رو گذاشتم تو سطل و برگشتم سمت خونه که یک دفعه... شنیدم صدای بسته شدن در میاد. اومدم جلوتر دیدم بله کیارش شیطون در رو بستی و من و شما پشت در بسته گیر افتادیم.  جالب اینجاست که در می زدی و می گفتی سلام در رو باز کنین. آخه مامان من کی در رو واست باز کنه؟ هوا هم که حسابی گرم بود. دور و بر رو نگاه کردم دیدم هیچ کی نیست. آخرش رفتم سمت سوپر دیدم یکی از این کارگرای زحمتکش در حال جارو کردن محوطه است.  گفتم ببخشید آقا.. نگام کرد ،گفتم: در خونه...
4 تير 1391