کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

خاطره مسجد رفتن

1391/5/18 19:38
نویسنده : مامان
469 بازدید
اشتراک گذاری

تو پست قبلی داشتم از نماز و مسجد می نوشتم یه دفعه یاد یه خاطره افتادم گفتم خالی از لطف نیست واست اینجا یادگاری بذارم.

یه روز واسه نماز ظهر و عصر با هم رفتیم مسجد واسه نماز جماعت. رفتم آخر صف کنار دیوار وایستادم شما رو هم گذاشتم کنار خودم . کلی هم تاکید کردم مامانی همین جا بشین.

نماز ظهر خیلی آروم بودی. خیالم راحت بود. اما نماز عصر

احساس کردم دیگه کنارم نیستی. نماز که تموم میشه تو مسجد بعدش دعا و سلام به اماما ی عزیزمونه. ولی من بلافاصله بعد از تموم شدن نماز سرم رو برگردوندم عقب دیدم بهللللللللللله نسیتی حالا کجایی ؟ مامان نمی دونه. سریع اومدم بیرون دیدم کفش ها و دمپایی ها ردیف تو جاکفشیه. لبخندی رو لبام نشست فهمیدم کار ، کار خودته آخه وقتی اومدیم همه کفشاشون رو دم در گذاشته بودن. من هم با عرض پوزش از پسر گلم کفشا رو به حالت اولیه برگردوندم گفتم خانوما میان بیرون نگن به کفشامون دست زدن. داشتم می اومدم سمت پشت مسجد که دیدم خودت داری میای.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

ilijoon
19 مرداد 91 0:23
ilijoon
19 مرداد 91 0:23
ilijoon
19 مرداد 91 12:33
ممنون عزيزم كه پيشمون اومديد


خواهش می کنم. دوستی با ایلیا و مامان گلش واسه ما خیلی می ارزه
اوستا و امیر رضا گلی
21 مرداد 91 2:56
چه پسر گلی ، آفرین.چندوقتی نبودی .دلمون واست تنگ شده بود


سلام ، ممنون که به ما سر زدین. ما هم دلمون واستون تنگ شده بود
مامان امیر حسین کوچولو
21 مرداد 91 13:53
شب قدر، سرنوشت يکسال ما تعيين مي شود. اين شبها را از دست ندهيم. براي تعجيل در فرج مولايمان دعا کنيم
سادات
23 مرداد 91 0:36
چه جالب
خدا بهتون ببخشه


ممنون عزیزم
ilijoon
25 مرداد 91 11:17
مامان آیدین
26 مرداد 91 12:39
سلام خسته نباشین طاعاتتون مقبول حق مادر خانومی عکسای جدید کیارش جون چی شد؟؟بابا دلمون واسش تنگیده


سلام عزیزم. آخ شرمنده. یه سری عکس از مسافرتمون رو به زودی میذارم.