آی آی گیر افتادیم
همین چند دقیقه پیش در حال تمیز کردن آشپزخونه بودم .
بعد از تمیز کردن دیدم کلی آشغال داریم که باید ببرم .
چادرم رو سرم کردم و رفتم بیرون. آشغالا رو گذاشتم تو سطل و برگشتم سمت خونه که یک دفعه...
شنیدم صدای بسته شدن در میاد. اومدم جلوتر دیدم بله کیارش شیطون در رو بستی و من و شما پشت در بسته گیر افتادیم. جالب اینجاست که در می زدی و می گفتی سلام در رو باز کنین.
آخه مامان من کی در رو واست باز کنه؟
هوا هم که حسابی گرم بود. دور و بر رو نگاه کردم دیدم هیچ کی نیست. آخرش رفتم سمت سوپر دیدم یکی از این کارگرای زحمتکش در حال جارو کردن محوطه است.
گفتم ببخشید آقا..
نگام کرد ،گفتم: در خونه مون بسته شده میشه لطف کنین بازش کنین. ایشون خدا خیرش بده گفت: چشم میام.
من و شما رفتیم سمت خونه تو سایه وایستادیم که دیدم سطل قرمز بزرگی دستشه و داره میاد. سطل رو گذاشت رفت رو سطل و بعدش هم بالای در . بیچاره یاد سربازی اش افتاد گفت ببین پسر جون سربازی این جوری میرن
کلی ازش تشکر کردم و رفتیم تو