کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

مامانی بلد نیستی

الان ساعت ١٥ دقیقه نیمه شبه و شما یه ١٠ دقیقه ای میشه خوابت برده ، قبل از اینکه بخوابی رفتیم با هم پتو انداختیم رو بابا جون که جلوی تلویزیون خوابش برده بود بعد هم مامانی یه مجله ورداشت رفتیم تو اتاقت . من مجله رو ورق می زدم . داشتم یه مطلبی رو آروم تو دلم می خوندم که بعد از چند ثانیه دیدم میگی مامان بلد نیستی بلد نیستی گفتم مامان جون چی بلد نیستم؟ گفتی : بلد نیستی بخونی خندم گرفت . فکر می کنم چون هیچ صدایی از من نمی شنیدی فقط می دیدی مامان میخ کوب داره صفحه مجله رو نگاه می کنه با خودت فکر کردی مامانی بلد نیست بخونه ...
25 خرداد 1391

شنا تو آبهای نیلگون خلیج فارس

سلام کیارشی گل پسری مامان جون امروز ساعت هشت  شب با بابایی رفتیم دریا    وقتی رسیدیم من و شما زودتر از ماشین پیاده شدیم تا بابایی ماشین رو خاموش کنه و بیاد. من هم پسر نازم رو آماده کردم و بردمت ساحل .  دریا کمی مواج بود و آب دریا بالا اومده بود. منتظر بابایی بودم که بیاد گل پسری رو ببره تو دریا شنا کنه .ولی انگار کیارش جونم خیلی واسه تو دریا رفتن عجله داشت که تنهایی رفتی میون موجا    بابایی که رسید دستت رو گذاشت تو دستای مهربونش و با هم رفتین میون موجای قشنگ خلیج فارس . حسابی بهت خوش گذاشت. بعد بابایی گذاشتت تو ساحل&...
24 خرداد 1391

آرزو های دریایی مامان

کیارش جون شما عاشق دریایی   واسه همینم مامان دوست داره یه عالمه آرزوهای دریایی برات بکنه دریا خیلی بزرگه الهی دلت مثل دریا بزرگ باشه. دریا پر از شگفتیه الهی گل پسرم همیشه دنبال کشف شگفتی های دنیا باشه. دریا خیلی بخشنده است دیدی هر روز چقدر صیاد میرن دریا و رزق و روزیشون رو از دریا میگیرن الهی شما هم همیشه بخشنده و مهربون باشی. میگن دریا هیچ آشغالی رو تو خودش نگه نمی داره همه رو میاره رو آب ، الهی دل ناز پسرم هیچ وقت بغض و کینه رو تو خودش راه نده و دلت مثل آب دریا صاف و زلال باشه. دریا همیشه پر خروشه الهی کیارش جونم تلاش و خروش تو زندگیش رو از یاد نبره. ...
22 خرداد 1391

عکس میون خش خش برگهای پاییزی اما تو فصل بهار

تو حیاط خونمون یه باغچه داریم که دو تا درخت زیتون داره ، البته نه این بلکه یه نوع زیتون که درخت بومی مناطق گرمسیره و  میوه اش به اندازه یه سیب یا گلابی بزرگ میشه و عطر خیلی خوبی داره. الان همش برگای درختامون میریزه شبیه فصل پاییز ، مامانی هم من برد تو باغچه میون همین برگا و چند تا عکس پاییزی ازم گرفت. ببین چقدر قشنگ می خندم   دوست دارم نگاه قشنگت رو ببری تو ادامه مطلب و بقیه عکسام هم ببینی ای وای ببخشید زبونم اومد بیرون ...
22 خرداد 1391

شیطنت های کودکانه دو سالگی به بعد

  الان دو سال و سه ماهمه، می تونی حدس بزنی اینا چیه که به دست و پاها و لباسام کشیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب اگه دوست داشتی می تونی یه سری به داستان مامانی تو ادامه مطلب بندازی و ببینی حدست درست بوده یا نه. امروز پنج شنبه یازدهم خرداد ماه 1391     مامان جون امروز هوس کرده بود اتاق کیارشی رو تمیز کنه ، داشت وسایل تو کمد رو خالی می کرد من هم  دیدم مامانی خیلی سرگرمه گردگیریه ، از فرصت استفاده کردم و کرم ضدآفتابم رو ورداشتم و حسابی رو خودم خالی کردم بعد هم هر جا دلم خواست کشیدم.تازشم همین امروز مامانی من رو حموم برده بود. ...
22 خرداد 1391

باز هم شیطنت این بار آتش سوزی

پنجشنبه ١٨ خرداد٩١ ساعت تقریباً ١١:٣٠ ظهر مامان داشت غذا درست می کرد. ناهار چی بود؟ ماکارونی ، حالا شما کجا بودی؟ رو اپن تقریباً کنار فرگاز آخه عاشق اینی که ببینی من چطوری غذا درست می کنم.نمی دونم ولی امیدوارم آشپزیت در آینده بیسته بیست باشه. ما هم دیدیم شما آروم نشستی رفتم رب گوجه رو از یخچال در بیارم ، وقتی پشتم بهت بود نگو کیارش شیطونم رفته بود سراغ........... رفته بودی سراغ دستگیره و گذاشته بودی روی گاز ، همون جا که شعله گاز روشن بود. برگشتم دیدم وای دستگیره داره می سوزه . هی فوت کردم خاموش نشد. دودش چشام رو اذیت می کرد. دیدم این جوری آتیش خاموش نمی شه رفتم یه لیوان آب ورداشتم ریختم روش اون موقع بود که خاموش شد. الب...
22 خرداد 1391

گنجیشکا نون خوردین؟

پسر نازم  شما گنجیشکا رو خیلی دوست داری ، میری تو حیاط یه کم نون خشک ور میداری ریز ریز می کنی واسه گنجیشکا ، بعد با مامانی رو پله ها می شینیم و نون خوردن گنجیشکا رو تماشا می کنیم. چه پسر مهربونی داره مامانی قربون مهربونیات ...
21 خرداد 1391

دیگه بسه ، چی بسه؟

کیارش جونم آخرین روز بهمن ماه ١٣٩٠ مامانی یه تصمیم مهم میگیره تا شما اولین قدم واسه مستقل شدن رو ورداری.   به به دیگه داری واسه خودت مردی میشی ها تصمیم مامان چی بود؟؟ چی بود؟؟؟؟؟؟؟   تصمیم گرفتم که گل پسرم رو از شیر بگیرم.  واسه این کار هم از تجربه خاله( مامان غزلی) استفاده کردم. تجربه خاله چی بود؟ قطره تلخک اون روز وقتی از خواب پاشدی بهت شیر دادم . چند ساعت بعد که شیر می خواستی از قطره تلخک استفاده کردم. اومدی بخوری دیدی اه اه این چیه ؟ چه بدمزه است. دیگه نخوردی می گفتی مامان مریض شده ، رفتی دفترچه درمانی من رو آوردی و با زبون شیرینت بهم گفتی مامان بریم دتر(دکتر) البته مامانی واسه اینکه تو ...
21 خرداد 1391