کیارش می خواد سر مامانی کلاه بذاره
همین چند دقیقه پیش داشتم تو آشپزخونه غذا درست می کردم دیدم پیدات نیست هیچ صدایی هم ازت در نمیاد. اومدم ببینم کجایی؟
بهههههله. شیطون ما داره با چرخ خیاطی ور میره. شلوارت رو ورداشته بودی و داشتی آماده میشدی واسه دخت و دوز.( مامانی یه چند روزیه داره میره کلاس خیاطی ، دیدی من لباس می دوزم شما هم مثل اینکه می خوای خیاط باشی بشی نه؟)
مامانی به موقع رسید . همون موقع بود که سرت رو گذاشتی رو زمین گفتی مامان خوابم میاد، داشتی سرم کلاه می ذاشتی که من برم تو آشپزخونه و شما هم بری سراغ دوخت و دوزت.
خدایا مامانم بره تو آشپزخونه من ادامه خیاطیم رو برم
حالا مامان چیکار کنه؟؟سیم ها رو درآوردم با خودم فکر کردم دیگه نمی تونی چرخ رو راه بندازی. رفتم به غذا سر بزنم .چند ثانیه بعد یه سرک کشیدم تو اتاق دیدم نه بابا همه سیما رو وصل کردی نگات که بهم افتاد یکی از دستات رو مثل ایست جلو آوردی و گفتی مامان برو غذا درست کن.
دیدم این جوری نمیشه چرخ رو جمع کردم.